پلک هایت، سیاه چادر شد، زیر گرمای آتش چشمم
قلب من گشت دختر ایلی ، در پناه نگاهت آرامم
دخترک ، قالی سیاهی بافت . . . چشم هایت سیاه تر می شد
قالی او سیاه و چشم تو ... چشم من سرخ و یک جهان ماتم...
مژه، نیزه، غبار لشکر مرد، جنگل خیس چشم تیره ی سرد
لرزش ممتد دلی پر درد، دخترک ، پیر می شود کم کم ...!
چشم هایم، فقط تو را می دید، چشمهایت، پر از نگاهم شد
مثل روز نخست، عشق نخست ... مثل حوّا که عاشق آدم...
چشم هایت، و من نگاهت را، بافتم تار و پود و هِی بی تو...
دختر ایلی نگاه تو . . . زیر گرمای آتش چشمم . . .